وقتی مینویسم «شهرک» فیلم بیدلیلی است امکان دارد این سؤال پیش بیاید که مگر چند درصد فیلمهای سینمای ایران دلیل وجودی خاصی دارند؟ که با ساخته شدنشان چیزی به سینمای ایران اضافه میشود؟ همهی این سؤالات منطقی است و جوابشان هم ناامیدکننده است. حالا ببینید «شهرک» چطور توانسته با بسط غلط ایدهاش و اجرای بد بیشتر از نیمی از این فیلمها موقع تماشا به تماشاگرش حس بیهودگی القا کند!
نوید فلاحتی جوانی است که دوست دارد بازیگر شود. دوستدختری دارد که رابطهشان خیلی خوب و عاشقانه است تا اینکه نوید سر یک پروژهی سینمایی پذیرفته میشود که شرایط عجیب و سختی دارد. او باید به مدت سه ماه کاملا نقشش را زندگی کند و ارتباطش را با جهان بیرون قطع کند. ممکن است فکر کنید در این مدت چه استحالهی عمیقی ممکن است برای این کاراکتر رخ بدهد. اینکه فیلم میتواند اصلا سویهی رازآلود و حتی ترسناک پیدا کند. اینکه چه اتفاقهایی در آن شهرک سینمایی قرار است بیفتد که زندگی کاراکتر اصلی ما را تحتتاثیر قرار بدهد. اما به جای همهی اینها پسرک فقط در حدی در نقشش فرو میرود که عاشق یک دختر دیگر شود!
مهمترین سؤالی که پیش میآید این است که سرمایهگذار این فیلم چه ایدهی یک خطی و طرحی از این فیلم خوانده و آن ایده و طرح چه چیزی دریافت کرده که حاضر شده برای ساخت این فیلم سرمایه بگذارد؟ اگر سینمای ایران بر حساب و کتاب چرخش مالی استوار بود قاعدتا فیلم «شهرک» هیچ توجیهی برای ساخت نداشت. این فیلم با این فیلمنامهی بد و اجرای بدتر نمیفروشد.
فیلم اصلا دربارهی چیست؟ اگر نوید آنقدر مشتاق بازیگری است که در وهلهی اول امضا میکند که در این شرایط کار کند چرا هیچ تلاشی از جانب او مثل بقیهی بازیگران برای نزدیک شدن به نقشش صورت نمیگیرد. اگر از موقعیتی که در آن هست به وحشت افتاده باز چرا واکنشهایش تا این حد خنثی است؟ اگر دلیلش در مواجهه با نبش قبر مرگ پدر سینماییاش کشف حقیقت است چرا آنقدر زود وا میدهد؟ این سؤالها منطق دراماتیک فیلم را زیر سؤال میبرند وگرنه تصور نکنید که خود فیلم تا این حد پرسشبرانگیز است.
فیلم «شهرک» تنها حسی که به مخاطبش میدهد بیهودگی است. تنها سؤالی که ایجاد میکند این است که چرا از اساس باید چنین فیلمی ساخته شود؟ این قصه قرار است چه کارکردی داشته باشد؟ چه حس و حالی در من بیانگیزد؟
در نهایت برای هیچکدام از سؤالهایتان هم جوابی وجود ندارد. «شهرک» زمین سؤالهای بیجواب است.